روز مهندس

پنج روز پیش، ۵ اسفند، روز مهندس بود و بهانه ای شد که من اولین مطلب وبسایتمو به بهانه این تاریخ بنویسم. روزی که تبریک های اطرافیانم بهم بیشتر از اینکه خوشحالم کنه، منو یاد سالهایی از زندگیم میندازه که کلا داشتم اشتباه میزدم!
جوون های هم سن و سال من (۲۷ تا ۴۰ اینا) یعنی دهه شصتی ها و اوایل دهه هفتادی ها یادشونه اونزمانا، تو دبیرستان های دولتی بچه ها رو ۳ گروه میکردن…

  • معدل بالاها و درسخونا
  • متوسط ها
  • ضعیف ها

و میگفتن خب گروه اول برن رشته ریاضی فیزیک، گروه دوم تجربی و گروه سوم انسانی! به همین سادگی، به همین خوشمزگی راه آینده یک انسان تعریف میشد! مهم نبود علایقت چیه، استعدادت چیه و… معدلت خوب بود باید مهندس میشدی…
منم “متاسفانه” جزء گروه اول بودم…
یه نوجوان ۱۵، ۱۶ ساله که هیچچچ تصوری از استعداد، علاقه، بازارکار، صنعت و… نداره.
یادمه همون سالها دزدکی کتاب زیست شناسی خاله ام، کتاب فلسفه منطق بچه های انسانی، اقتصاد و… رو میخوندم و بعد با کراهت برمیگشتم رو فیزیک و حسابان و هندسه خودم. میدونستم یجای کار بدجوری میلنگه! تنها چیزی که باعث میشد با انرژی رشته ریاضی و بعدشم کنکورش رو جلو ببرم، “کعبه آمال” تصویر شده توسط مشاوران مدرسمون بود از “مهندسی” و اینکه مهندس شی آیندت تامینه!

زندگی من

خلاصه کنکور ۸۹ رو با رتبه زیر ۱۰۰۰ پشت سر گذاشتم و تو انتخاب رشته باز با همون استراتژی جملات قبلم، “مهندسی مکانیک” رو انتخاب کردم و از همونروزا تقریبا ۶ سال از زندگیم به سمت و سویی رفت که هیچ آورده خاصی، جز یسری دوست خوب و خاطرات قشنگ، نداشت.
خیلی زود همونروزای اول فهمیدم که اشتباهیم تو این دنیا! من آدم چرخ دنده و ممان اینرسی و کشش و کرنش نبودم… سال پشت سال گذشت و من با بدبختی و صحبت با استادها و… واحدها رو پاس کردم. دوستانمم جز اون گروه کوچیکی که عاشق ریاضیات و محاسبات و فیزیک بودن، باقی مثل من شروع کردن به درجا زدن…

ترم های آخر بود که بینمون یه ایده رشد کرد، دنیای مدیریت و کسب و کار برای کارشناسی ارشد و نه ادامه ی مکانیک تو مقطع جدید! راستشو بگم، میترسیدم. نه از تغییر مسیر یا دنیای مدیریت، بلکه بخاطر سندرم فیل سفید.

این سندرم چیه؟

فیل سفید

در حقیقت تو مدیریت فیل سفید استعاره از موضوعاتی (محصول _ واحد استراتژیک SBU و..) هست که سود و خاصیتی ندارن ولی هزینه زیادی براشون شده…

برای همین که صرفا براشون هزینه شده کنار گذاشته نمیشن!

فرض کنید فردی برای قبولی تو یک رشته دانشگاهی کلی هزینه منابع و مشاور و دوسال زمان زندگیش و… رو گذاشته باشه و بعد دو ترم بفهمه این رشته نه بازار کار مناسبی داره نه اون فرد توش استعداد داره! اما اون رشته رو رها نمیکنه چون براش هزینه کرده! این رشته فیل سفید زندگی اون فرد هست…

با خودم میگفتم یعنی من سالها مهندسی برام کعبه آمال بود، خود آیندمو مثل بچه پولدارهای فیلم سینماییای دهه هشتاد مثل گلزار تو فیلم آتش بس، یه مهندس خوشتیپ و مایه دار تصور میکردم، یعنی به این راحتی بریزم دور اون سالها رو؟ حتی با علم به اینکه” توش هیچی نمیشم” ؟!
خلاصه… دو سه تا از دوستام این راهو رفتن و منم همون ترس عه بهم پیروز شد و بجای رفتن سمت دنیای مدیریت و کسب و کار، رفتم دنبال کار! الان که فکر میکنم باز خداروشکر که رفتم دنبال کار و ارشد مهندسی نخوندم…
خلاصه بعنوان بازرس تضمین کیفیت ساپکو ایرانخودرو، تو یکی از واحدهای تولید قطعات مشغول بکار شدم. ۲ سال جدیدی از زندگیم شروع شد. ۲ سالی که از دوران لیسانسم بیشتر بهم درس داد. مهماش اینا بود:

۱_ مهندسی برای من، سرابی بیش نبود و استعدادی توش نداشتم.
۲_ آدم پولکی نیستم، ولی پولی هم توش نبود!
۳_ با احترام به تمام مهندسین و کارگران، مهندسی رو حداقل تو سطوح پایین، نوعی کارگری بزک شده دیدم.
۴_ دانشی که از دانشگاه کسب کرده بودم زمین تا آسمون با واقعیات صنعت فرق داشت
۵_ دوستانمو که رفتن سمت رشته های بیزینسی، میدیدم که زندگیشون چه رشد قشنگی پیدا کرده بود.
۶_ مدتی قبل از این شغل، کار “تولید محتوا” کرده بودم و اون ۶ ماه فقط و فقط لذت برده بودم…

خلاصه سرتون رو در نیارم، از کارم زدم بیرون و شروع کردم برای یه راه جدید تو زندگیم! یعنی کنکور ارشد مدیریت و رشته مدیریت بازرگانی.
تو همون روزای خوندنم برای کنکور ارشد انگار گم شدمو پیدا کرده بودم، غرق تو مفاهیم تئوری های سازمان، اقتصاد و مخصوصا بازاریابی شدم و خدا و کائنات هم جوابمو دادن و با یه رتبه عالی، مدیریت بازرگانی دانشگاه علامه طباطبایی، گرایش بازاریابی (رورانه) قبول شدم!
فصل جدیدی از زندگیم شروع شد اونم تو ۲۷ سالگی! دیر بود یه مقدار ولی ارزششو داشت!
دانشگاه، با تمام انتقاداتی که به سیستم آموزشی فعلیش هست، بنظرم گاهی بهانه خوبیه برای شروع یک دنیای جدید.
دانشکده مدیریت هم برای من همین بهانه بود و البته استادای خوبی که دارم.
ادامه مسیرم و کارایی که تو این راه جدید کردم رو در قالب نمونه کارهام براتون بعدا میگم چون مفصل عه!

خلاصه اینکه…

پس بریم سراغ سخن نهایی این مطلب و نتایجی که میشه گرفت!

۱_ تو نسل جدید میبینم که همون اجباری که رو ماها بود برای رشته ریاضی رفتن، الان تبدیل شده به رشته تجربی و رویای پزشکی! همون آش و همون کاسه! هممون به سهم خودمون جلوی این روند رو بگیریم و نذاریم نسل جدیدتر آسیب هایی که ما از نرفتن سمت علایقمون خوردیم رو بخورن!

۲_ مهندسی قشنگه، وسیعه، شاید اگر عاشقش باشی و مهارت هاش رو دنبال کنی، بازار کار و پول خوبی هم داشته باشی، ولی در نهایت این علم “مدیریت” عه جامعه و سازمانها رو اداره میکنه. شاید مهمترین مشکل اینروزای جامعه ما هم همین سوء مدیریت باشه. بیشتر جدیش بگیریم…

۳_ امروزه تو سال ۲۰۲۱ تو دنیایی زندگی میکنیم که همچی افقی شده. بزرگترین دانشگاه دنیا که رایگان هم هست یوتوب عه. تو گوگل محاله چیزی که میخوای رو پیدا نکنی. پس اگر میخوای برسی به علاقه و استعدادت، این راه میتونه الزاما راه “دانشگاه” نباشه…

۴_ اگر پدر و مادریم، معلمیم، مشاوریم و… بدونیم که هدایت تحصیلی و شغلی نوجوون ها شدیدا کار حساسیه. اگر دانششو نداریم، راهنمایی غلط ندیم. بچه ها رو با اصول درست راهنمایی و هدایت کنیم. تست های شخصیت شناسی، مشاوره روانی و صحبت خودمونی با اونا خیلی میتونه تو این راه کمکشون کنه…

در آخر یجورایی نظرم عوض شد. روز مهندس رو بهم تبریک بگید! چون همین مسیر غلط باعث شد من به مسیر درست الانم برسم. در کنار سیاهیه که سفیدی معلوم میشه….

همین، خاک پاتونم.